بسم الله الرحمن الرحیم

·         الناس مسلطون علی اموالهم و انفسهم.

o        مطلب اول این است که آیا انسان بر جان خودش هم مسلط هست یا نیست؟ منظور از تسلط جان این است که خودم را بکشم. انسان به این معنا بر جان خودش مسلط نیست و در قرآن داریم که "و لا تلقوا الی التهلکه". انسان خودش را حتی در معرض هلاکت هم نمی تواند بیاندازد.

o        مطلب دوم این است که آیا انسان بر اعضای خودش هم مسلط هست یا نه؟

·         چیزی که در جامعه می بینید این است که بعضی اهدای عضو می کنند. انسان می تواند در مقابل هدیه کردن اعضایش پول بگیرد؟ چند استدلال کرده اند و گفته اند نمیتواند و توضیحاتی داده اند. ادله عبارت است از:

§      سیره عقلا ممضاه به عدم ردع. سیره عقلایی که رد نشده است.ممضاه یعنی امضا شده. یعنی سیره عقلا بر این است که انسان حق ندارد به بدن خود ضرر وارد کند. اگر یکی را ببینند که داره خودش را می زند اطرافیان دستان وی را می گیرند. این نشان از سیره عقلا دارد. نقدی که بر این قسمت زده اند گفته اند عقلا اگر این امر به امر عقلایی مثل نجات جان انسان دیگر باشد این جایز است. اگر کسی کلیه اش را بدهد مردم نمی گویند که چرا این کار را کرده ای ولی اگر بدون دلیل بخواهی این کار را بکنی و مثلا خون خودت را بریزی این نمی شود.پس اگر با انگیزه عقلایی باشد اشکالی ندارد از نظر اینها.

§      حدیث لا ضرر. لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام. انسان حق ندارد به خودش ضرر بزند. نقد هم که کرده اند فرموده اند که روایت منصرف به ضرر به غیر است این حرف آقای ایروانی است. ولی می گویند انصراف دارد و فقط شامل ضرر به دیگران می شود نه ضرر به خود.

§      برخی از آیات قرآن. آیاتی که ظلم به نفس را حرام می داند. مثل و ما ظلمناهم و لکن انفسهم یظلمون. خدا می فرماید که ظلم به نفس اشکال دارد. ظلم می تواند جسمی یا معنوی باشد که اینجا منظور معنوی است ولی به اطلاق این آیه تمسک شده است .نقد کرده اند که اگر بداعی تبرع و کمک به دیگران باشد ظلم نیست و موضوعا منتفی است. این کار را برای نجات دیگران می کنیم.

§      روایاتی که حکمت حرمت برخی از امور را ضرر به بدن می داند. میتوانیم بگوییم که هر چیزی که ضرر به بدن دارد حرام است. مثلا در روایت آمده است که درمورد حرمت لحم خنزیر فرموده اند که ان الله یعلم ما یضرهم فنهام عنه. پس آنها را نهی کرد. حکمت و علت حرمت خمر این است که ضرر دارد. پس چیزی که ضرر دارد حرام است. نقد این قسمت این است که فی الجمله ضرر بر بدن حرام است ولی درجه آن معلوم نیست.

·         هر جا یقین داریم که مبغوض شارع است حرام است و هر جا شک کردیم اصل بر برائت است. آن چیزی که باعث می شود که ما هدیه دادن به یک بیمار را تجویز کنیم حکم ثانوی است. آن چیزی که مجوز این کار را می دهد تزاحم با عامل دیگری است. که من اگر یک کلیه نداشته باشم می توانم زنده بمانم ولی اگر دوستم کلیه نداشته باشد می میرد. این را از باب ایثار گری عقل انسان جایز می داند. آن چیزی که این را حل می کند حالت ثانوی است. ما میتوانیم بگوییم به طور کلی انسان بر اعضای خودش مسلط نیست مگر اینکه تزاحم پیش بیاید. تزاحم یکبار حفظ جان خودم و یک بار حفظ جان دیگری است. ضرر زدنی که در مقابلش نفی به دیگری باشد به ضرر می رسد که شارع از باب اهم و مهم بگوید که اشکالی ندارد.

o        انسان آیای بر حقوق خودش مسلط است؟ بله. چون وقتی گفته اند که حق است می تواند از آن استفاده کنی یا بگذری. مثل حق فسخ معامله. مثل حق شفعه. مثل حق تحجیر. اینها حقوقی هستند که انسان می تواند از آن بگذرد. مثل غبن فاحش که حسابی سرت کلاه گذاشته اند. بعضی چیز ها قابل اسقاط نیست مثلا حق تعدد زوجات که انسان می تواند 4 زن داشته باشد. آیا می توانی این حق را اسقاط کنی؟ خیر نمی شود. آقای ایروانی به این حکم الهی می گوید و نمیتوانی در قالب قراردادی نمی شود آن را بهم زد. و آقای ایروانی به همان حق تفجیر و شفعه و اینها حق می گویند نه حکم. گفته اند که حقوق دست شماست ولی حکم دست شما نیست و نمی توانی آن را بهم بزنی. مثلا حق نفقه قابل اسقاط نیست. اگر زن پولدار باشد باز هم نفقه ساقط نمی شود. نفقه وظیفه مرد است و حق نیست که قابل اسقاط باشد.

·         رابطه لا ضرر و تسلیط.

o        رابطه قاعده لاضرر و تسلیط. از این طرف داریم لا ضرر و لا ضرار و از طرف دیگر داریم الناس مسلطون علی اموالهم.

 درجاهایی اینها باهم تزاحم پیدا می کندو رابطه شان عموم و خصوص من وجه است. جایی ضرر هست و تسلط نیست و جایی تسلط هست و ضرر نیست و جایی هر دو هستند. حالت سوم این است که به موجب تصرف در مالت به دیگران ضرر می زنی. اگر بگوییم لا ضرر، این حق را نداری که به دیگران ضرر بزنی. دو حالت دارد. حالت اول این است که تصرف در مال موجب ضرر به دیگری است و عدم تصرف موجب ضرر به خود نیست. حالت دوم این است که تصرف در مال خود موجب ضرر دیگری است ولی عدم تصرف موجب ضرر به خود است.

 گاهی در مال خودم تصرف می کنم و به دیگری ضرر می زنم و اگر تصرف نکنم خودم ضرر می کنم. مثلا فرض کنید که من الان ایجاد خانه ام سرویسش خراب شده و کف آن خراب شده و باعث شده که سقف خانه پایینی آب بدهد. اگر بخواهم بِکَنَم سرو صدایش اذیت می کند گاهی هم ممکن است خسارتی به دیگری وارد شود ولی اگر نَکَنم هم خودم ضرر می بینم.

حالت اول این است که تصرف من موجب ضرر دیگری می شود ولی تصرف نکردن من واسم ضرر ندارد.

در حالت دوم تزاحم ضررین است و بعد می گوییم تعارض و تساقط و اصل جواز تسلط بر مال. پس دو تا ضررها ساقط می شود و سراغ الناس مسلطون علی اموالهم می رویم و میتوانیم این کار را بکنیم.

   حالت اول دو حالت می شود. یکی اینکه موجب عدم انتفاع است و دیگری اینکه موجب عدم انتفاع نیست(اینطور نیست که اگر نکنی سود نبری). در حالت اول اختلافی است ولی در حالت دومی جایز نیست. گاهی ضرر که نمیکنی نفع هم نمی بری. مثلا در خانه نشستی و صدای آهنگ را زیاد کرده ای. با این تصرف داری ضرر می زنی و عدم تصرف هم به نفع شما هست این جاشما حق نداری این کار را بکنی.