بسم الله الرحمن الرحیم

·         منشا شخصیت این که چه چیزی است بعضی می گویند شخصیت از عوامل درونی شکل می گیرد و بعضی می گویند از عوامل بیرونی شکل می گیرد. در این نگاه ها چند نظریه را که در دیدگاه های بعدی موثر است مطرح می کنیم و سریع از آن می گذریم.

·         شخصیت؛

1.       ریشه های شکل گیری؛

·         یک نگاه نگاه روانکاوی است. در نگاه روانکاوان یا نگاه من ناخودآگاه اصل آن از بحث های فروید است که معتقد است که وقتی ما وکنشی را انجام می دهیم ناشی از تعارضات درونی ماست. یعنی یک سری نیازهای غریزی داشتیم که فروخورده شده اند و الان اگر خشم داریم یا هر چیز دیگر اینها واکنش های ما نسبت به تناقض های فروخورده شده می باشد. اصل کار فروید روانشناسی است که مباحث اش در همه رشته ها ورود پیدا کرده این است که بر اساس نگاهی که به انسان داشت می گفت که انسان یک نهاد دارد یک من دارد و یک فرا من دارد. می گوید نهاد همان چیزی است که درون همه ادم ها هست و به اقتضا غریزه شان است و این نهاد هم تابع اصل لذت  است  و نهاد مبنای شخصیت افراد را شکل می دهد. بعد می گوید یک من داریم که این من پاسخ به این نیازهای درونی است. فرا من هم یک اصل اجتماعی است و ناشی از الزامات اخلاقی و اجتماعی است که به شما وارد می شود. برای اینکه بفهمیم که شخصیت چگونه شکل گرفته باید ببینیم که اقتضائات بیرونی اش(همین سه مورد) چه شکلی بوده و اینها در آیس برگ می رود. این نهاد و من و فرامن قسمتی از یخ است که زیر آب است. حرفی که فروید می زد از کجا بدست آمد؟ فروید هیچ وقت کار علمی دقیقی انجام نداد. دویست و خرده ای نفر را به من ناخوآگاهاشان وارد می شده و آنها را روانکاوی می کرده است. کاری می کرده که افراد را به من ناخودآگاهشان برگرداند. یکی از ریشه های شکل گیری شخصیت بحث فروید است. در این دیدگاه می شود که گفت اگر می خواهید شخصیت سالمی را رشد دهید باید محدودیت های فرد را از کودکی اصلاح کنید.

·         مزاج و مشرب. پایه اش  بحث های زیستی است. آن چیزی که شخصیت شما را شکل می دهد ناشی از فعل و انفعالات درونی شماست. معتقدند که شخصیت آدم ها بر اساس نسبتی است که بین طبایع چهار گانه شکل می گیرد. اینکه چقدر زیست می تواند اثر گذار باشد نظریه های بعدی این ها را اصلاح کرده اند.

·         پدیدار شناسی. این رویکرد از نگاه هایی وارد شد که ما واقعیت خودمان را چگونه ادراک و فهم می کنیم. هر جوری که ما خودمان را پندار می کنیم و هر جوری که خودمان را در محیط تفسیر می کنیم همان طور کنش خواهیم داشت. یک تحولی بود که ناشی از نوع نگاه شناختی حاصل شد. اعتقاد اینها این است که نوع کنش ما به نوع معنا بخشی به خودمان برمی گردد.

§      بر اساس هر کدام از اینها یک الگویی برای درمان درست شده است. یعنی در پدیدار شناسی برای درمان شما با ادراک شما بازی می کند و مزاج با زیست شما و روانکاوی با من ناخودآگاه شما بازی می کند.

§      انسان ها در هر مرحله ای از شناخت باشند یکی از اینها روی وی جواب می دهد.

2.      ویژگی های مرتبط با شخصیت:  اگر بخواهیم شخصیت افراد را کنترل کنیم یکی بحث؛

·         کانون کنترل: کانون کنترل فرد کجاست؟ درون است یا بیرون؟ افرادی که رفتارهایشان را به بیرون منتسب می کنند معمولا اضطراب بیشتری دارند، معمولا اینها انگیزش کمتری دارند چون ضرورتی ندارد که تلاش کنند و در مقابل آنها کسانی که کنترل شان درونی است تلاش بیشتری می کنند و معمولا عملکرد بهتری دارند و اضطراب کمتری هم دارند.

·         خوپایشی: خودپایشی به این دلالت دارد که افراد تا چه میزان خودشان را با شرایط طرف مقابل و وضعیت منطبق می کنند. یعنی سعی می کنند خود را همرنگ جماعت کنند. معمولا اینها را با ناظر بیرونی شان می سنجیم و تست را به سرپرستانشان می دهیم. این افراد ثبات رفتاری کمی دارند. در تحقیقات زیادی که انجام شده است نشان دهنده آن است که غالب کسانی که در سازمان باقی می مانند این افراد هستند.

·         عزت نفس: این که فرد تا چه میزان به خود و قابلیت های خود اعتماد داشته و به خود مباهات می کند.  در واقع فرد بر مبنای ارزیابی کلی از خود تا چه قدر برای خود ارزش قائل است. معمولا آدم هایی که عزب نفس زیادی دارند برای خودشان ارزش زیادی قائلند. معمولا عزت نفس پایین منجر به این می شود که قضاوت دیگران خیلی برایشان مهم است. یعنی دیگران نسبت به من چه چیزی می گونید در حالی که آنهای که عزت نفس زیادی دارند نگاهشان به خودشان است و ارزش هایی که برای خودشان مهم است را توجه می کنند. عزت نفس عقبه تاریخی هم دارد مثلا در کتاب های رفتاری می گویند افرادی که در سازمان های بزرگ کار می کنند عزت نفس بالاتری دارند. اگر بخواهیم این عزت نفس را در نگاه جهانی بحث کنیم یعنی اینکه برای کشوری چه اتفاقی می افتد که باعث می شود عزت نفس داشته باشد؟

·         شخصیت تیپ a  و b: a و b یک سنخ شناسی از شخصیت است که می گویند اگر می خواهید افراد را سرکار بگذارید این کار را باید انجام دهید. A  ها پرتلاش هستند. بی صبر هستند. همیشه عجله دارند. دقت کمی دارند. بی توجه ترند. اشتباهات بیشتری دارند. گاهی دیوانه کار می شوند. اینها معمولا دیوانه کار می شوند. در مقابل آن تیپ b آدم های آرام و صبور هستند و کار برای آنها یک تفریح است. آرام صحبت می کنند یک جورهایی ظاهر و باطن آرامی دارند. دقت زیادی دارند و غیره. شخصیت a عوارض جسمی بیشتری دارند مثلا زخم معده می گیرند. آدم های a ابتداءا برای آدم ها جذاب تر هستند ولی اینها را نمی شود برای مدیران عالی گذاشت. اینها تا رده های مدیران عملیاتی خوب هستند ولی نمی شود بیشتر روی آن حساب کرد.

·         توفیق طلبی: مک کلند این بحث را کرد که چه می شود که اقتصاد پیشرفت می کند. میگفت نیازها سه تاست. توفیق طلبی، قدرت و وابستگی. معتقد بود که کلا نیازها آموختنی هستند و درونی نیستند. میل به توفیق یا اینکه افراد دوست دارند در کارها پیروز باشند. قدرت این است که دوست دارند دیگران را کنترل کنند. وابستگی برقراری ارتباط با دیگران می باشد. مک کلند می گفت که این سه نیاز آموختنی است و اگر اجتماع می خواهد پیشرفت کند باید افراد توفیق طلب شوند و همیشه دنبال یافتن موفقیت های بیشتر در موقعیت های کاری و اجتماعی باشند. چه می شود که می توانیم این خاصیت توفیق طلبی را در اجتماع زیاد کنیم.

·         توانایی ability؛

o        ظرفیتی است که یک فرد برای انجام یک کار دارد.

o        هیل گارد می گوید توانایی دانش یا مهارتی است که فرد بتواند آن را عملا نشان دهد ولی الزاما ظهور نیافته است.

o        استعداد قابلیت یا توان یادگیری می باشد.

o        مهارت قابلیت خاص برای حسن به کارگیری ابزار و اشیاء در کار است.

o        توانایی معمولا به آن چیزی برمی گردد که قابلیتش را دارید و می توانید کاری را انجام دهید. استعداد به موضوع یادگیری بر می گردد. مهارت هم به این بر می گردد که شما می توانید با یک ابزار آن را به کار بگیرید یا نه. مثلا توانایی استفاده از کامپیوتر را دارید یا نه. معمولا به فرد می گویی که دو خط برنامه کامپیوتر بنویسد. ولی در توانایی نمی توانی این کار را از فرد تست بگیری.

o        معمولا در سازمان ها برای استخدام افراد توانایی ها و استعداد و مهارت افراد را تست می گیریم.

o        مهارت دو دسته است

·         مهارت های ذهنی و شناختی: مهمترین چیزی که در اینجا ازش بحث می شود بحث همان iq یا قابلیت شناختی است. معمولا به این هم می گوییم هوش شناختی. هوش شناختی یا مهارت شناختی 8 بعد دارد؛

§      توان کلامی. یعنی اینکه شما بتوانی یک حرفی را یا یک سخنرانی را هم ادا کنی و هم بفهمی. هم بفهمید هم بفهمانید.

§      توان عددی. در اینجا شما باید بتوانید حساب و کتاب خودتان را انجام دهیدو بتوانید با عدد راحت کار کنید.

§      توان استدلال: افراد بتوانند ریشه های یک موضوع را بفهمند و از کنار هم چیدن مقدمات چیزی را نتیجه بگیرند.

§      قیاس:

§      توان دیدن روابط: ربط و نسبت بین چند پدیده برقرار کند.

§      حافظه یا یادآوری: فرد می تواند چیزهایی که در گذشته نزدیک برایش رخ داده را بتواند در ذهن خویش مرور کند.

§      تجسم فضایی: در تجسم فضایی این آدم وقتی می تواند یک بار جایی را دید دفعه دوم کلا مسیر ها را بفهمد.

§      ادراکی: الگوهای ذهنی را می فهمند. کسی که با آنها بحث می کند زود متوجه می شوند که طرف در چه فضایی می باشد. این توان خیلی از اوقات ناشی از دیدن الگوهای زیاد است.

·         بنیان این مهارت ها در جسم گذاشته می شود اما اینها در طول زمان تکامل پیدا می کندو رشد می کند. خیلی از اوقات اگر می خواهیم تست iq بگیریم به چرخه ی عمر زندگی افراد بر می گردد مثلا بعضی تست ها را می گویند که تا فلان سن می توانید از این تست استفاده کنید.

§      فیزیکی: بر می گردد به این که چقدر می توانید با ابزار کار کنید و چقدر سرعت عمل دارید.

 

 

·         فیزیکی و جسمی: