جلسه اول

Wednesday, September 23, 2015

10:11 AM

 

بسم الله الرحمن الرحیم

·         تفکر که موضوع علم منطق است و منطق ابزاری از قواعد است که فکر ما را جهت می دهد. تفکر هم حرکتی از مجهول به معلوم است. منطق می خواهد این حرکت را قانون مند کند که کجا درست رفتیم و کجا خطا. پس تفکر محور منطق است. گفتیم که تفکر در دو حوزه رخ می دهد چون تفکر حرکت بین علم و جهل است و استفاده از علوم برای رسیدن به علوم تازه می باشد. علم حضور صورت شی نزد عقل است.

o        علم که محتوای ذهن ماست دو دسته است.

·         تصور

·         تصدیق

o        می خواهیم با تصورات و تصدیقات فکر کنیم. بنابراین تفکر هم در دو حوزه تصورات و تصدیقات وارد می شود. منطق دانشی است که می خواهد تفکر ما را سرو سامان دهد بنابراین منطق هم دو بخش دارد هدایت تفکر در حوزه تصورات که می شود منطق تعریف و هدایت تفکر در حوزه تصدیقات که می شود منطق حجت. منطق ما پس دو بخش دارد.

o        تفکر استفاده ازعلم برای رسیدن به علم تازه است و علم هم دو تاست پس تفکر هم دو تاست پس علم منطق هم که این تفکر را هدایت می کند دو جزء دارد.

o        در حوزه تصورات؛ منطق تعریف

·          یکی تعریف انجام می شود.

·         دیگری تقسیم بود یعنی بتوانیم اجزای مفهومی را بیان کنیم.

·         دیگری تجرید و تعمیم بود.

·         دسته بندی هم دیگری بود.

·         دیگری هم مقایسه دو مفهوم است. مثلا انسان و حیوان را مقایسه کنیم که دایره هایشان چه ارتباطی دارد. اما همه اینها  با تصور سرو کار داشت. خمیر مایه شان تصور بود. تصور یعنی علم ساده ما به اشیا. مثلا درخت و حیوان و غیره.

·         ترکیب هم دیگری بود. مثلا درخت و حیوان و انسان و سبز و غیره تصور هستند که می شود انها را ترکیب کرد. اما تصدیق در اینها نیست.

o        در حوزه تصدیقات؛ منطق حجت: از وقتی پای است و نیست وارد منطق می شود وارد منطق حجت می شویم که در اینجا با تصورات هم سروکار داریم مثلا یک مرتبه می گوییم درخت یا می گوییم سبز. اینجا واحد تفکر دیگر یک تصور تنها نیست و باید حکمی در ان باشد مثلا می گوییم درخت سبز است در حالی که در منطق تعریف چنین نیست و واحد تفکر تصور است. از اینجا به بعد کارهای تازه ای باید یاد بگیریم. یک بار می گوییم درخت سبز است. از ترکیب درخت و سبز درخت سبز درست می شود که از دو تصور یک تصور دیگر درست می شود. در منطق حجت یک تصدیق داریم که حداقل دو تصور در ان است و حداقل یک حکم دارد. تصدیق دیگری می خواهیم درست کنیم. مثلامی گوییم که سبز زیبا است. الان دو تا قضیه دارم. دو تا تصدیق دارم. اگر دو تصدیق درخت سبز است را با تصدیق سبز زیبا است ترکیب کنیم قضیه تازه ای به اسم درخت زیبا است در می اید. یک عالم تازه ای درست می شود که می توانیم قضایا را روی هم بریزیم و قضایای تازه ای در بیاوریم که به این کار استدلال می گویند که البته یک نوع از استدلال این شکل است.

ایا می شود از یک قضیه ای قضیه ی دیگری در بیاوریم؟ از یک علم به علم تازیه ای برسیم؟ این کار را استدلال می نامند که می خواهیم از این به بعد این را یاد بگیریم.

سنجش درست بودن استدلال ها: کار این ترم است.

گاهی استدلالی داریم که از ترکیب دو قضیه بدست نمی اید. مثلا حیوان ها بعضی باید ازدواج کنند تا بچه دار شوند ولی مثلا باکتری ها نیاز به ازدواج ندارند.

قبل از ورود به استدلال خوب است که با قضیه های منطق حجت اشنا شویم. فرض منطق حجت با منطق تعریف این است که منطق حجت حکم دارد ولی منطق تعریف حکم ندارد.

·         شرح کتاب مظفر

·         تعریف قضیه؛ اولین تعریف ما همین تعریف قضیه است. المرکب التام الذی یصح ان نصفه بالصدق او الکذب. این تعریف قضیه است. که تعریف اول از قضیه است.

o        بررسی اجزای تعریف قضیه؛ در هر تعریفی اجزای تعریف را بررسی می کنیم که هر قیدی که اینجا امده چه چیزی را خارج می کند چون تعریف جامع و مانع است.

·          المرکب یعنی القول المرکب. قضیه یک سخن و گفتاری است. مثل حرف هایی که می زنیم. کدام از حرف های ما یا اقوال ما قضیه است؟ وقتی می گوییم درخت ای مفرد است و قضیه نیست. پس مفردات قضیه نیستند و از این تعریف بیرون می روند.

·         مرکب تام هم که می گوییم مرکب ناقص را حذف می کنیم. مفرد مثل کتاب است. مرکب ناقص که در مقابل مرکب  تام است مثل درخت سبز نارون بلند کوچه ما. این مرکب ناقص است. مرکب دو نوع داریم. ناقص و تام. تا زمانی که حکم نباشد مرکب ناقص است و تام نیست. اگر بگوییم درخت سبز نارون بلند کوچه ما چه شد؟ باز هم این مرکب تام نیست. مرکب تام را می شود در مقابل ان سکوت کرد. البته هر چیزی که بشود سر ان سکوت کرد هم قضیه و خبر نیست. باید الذی یصح ان نصفه بالصدق او الکذب.

·         الذی یصح ان نصفه بالصدق او الکذب: با این الذی ها انشایی ها را خارج می کنیم مثل همین که گفتم درخت سبز کوچه ما چه شد؟ اینها که قابلیت موصوف شدن به دروغ بودن یا راست بودن را ندارد قضیه نیست. انشایی ها در تعریف ما نمی گنجد. اخباری ها مد نظر ماست. قضیه هم همان خبر است.

·          لذاته: یک قید دیگر هم کتاب پیشنهاد داده است که اضافه کنیم. این قید واجب نیست که اضافه شود. هر چند تعریف قبلی خوب است ولی ممکن است عده ای باز هم اشتباه کنند. مثلا فکر کنند که جمله خبری است در حالی که انشایی است. قیدی اضافه می کنیم که مانع این اشتباه شود. قید لذاته را به آخر تعریف عربی قبلی اضافه می کنیم. یعنی خودش به خودی خود. خب این یعنی چی؟ این خودش برای این امده چون بعضی از جملات هستند که ما فکر می کنیم که می شود موصوف به صدق و کذبش کرد در حالی که این به خودی خودش صدق و کذب پذیر نیست. در حالی که باید حواستان به قید لذاته باشد. وقتی می خواهی خبری یا انشایی بودن ان را بررسی کنی به قابل صدق یا کذب بودن آن توجه می کنی.

§       مثلا فرد پول داری به شما می گوید که «به من بیچاره کمک کن». شما می گویی ای دروغ گو. این جور جمله ها خبری است یا انشایی؟ اینها انشایی است. این جا همراه این جمله جمله ی دیگری به ذهن می اید و ان جلمه این است که من نیازمند هستم. این جمله به ذاته دروغ است و این جمله است که خبری است.

·         به من بیچاره کمک کن=< این جمله انشایی است و خودش قابلیت صدق و کذب ندارد.

·         من نیازمند یا فقیر هستم =< این جمله خبری است و خودش قابلیت صدق و کذب دارد چون ما می دانیم که طرف مقابل فقیر نیست.

§      یا مثلا کسی بگوید ساعت چند است. در حالی که به نظر ما می داند که ساعت چند است. این جمله هم انشایی است.   

 

جلسه دوم

Wednesday, September 30, 2015

10:08 AM

 

بسم الله الرحمن الرحیم

·         منطق

o        تعریف

o        حجت

·         این ترم با منطق حجت سروکارداریم. در این هم می خواهیم با تفکر در حوزه تصدیقات اشنا شویم. و مهم ترین نوع تفکر در حوزه تصدیقات هم استدلال است که می خواهیم استدلال کردن را بیاموزیم. خمیرمایه و آجر هایی که از ان استدلال را می سازیم قضیه است. در استدلال کردن می خواهیم از تصدیقاتی که داریم تصدیق تازه ای در بیاوریم. مثلا وقتی می گوییم که هر انسان خدا جو است. ما در منطق حجت با خود انسان و خداجو بودنش کاری نداریم بلکه هر یک از اینها تصور هستند بلکه با پکیج کامل آن سرو کار داریم. دو تا تصور بعلاوه یک حکم، واحد تحلیل ماست.

·         هر انسان خدا جو است.

·         برخی خداجوها خدا پرست هستند.

o        این دو مقدمه هستند.

o        نتیجه: پس برخی انسان ها خداپرست هستند.

·         چه باید بشود تا از کنار هم قرار گرفتن دو قضیه استدلال بوجود می اید.

·         ایا برای استدلال کردن حتما باید دو تا تصدیق داشته باشیم یا ممکن است با یک قضیه بدون اینکه قضیه ای دیگر در کنار ان چیده شود نتیجه بدهد؟ می خواهیم این را در این ترم بررسی کنیم.

·         استدلال کردن

1.      مباشر. فقط با یک مقدمه شکل می گیرد که به ان استدلال مستقیم یا مباشر می گوییم. که خودش 5-6 نوع است.

2.      غیر مباشر. سه نوع است. استدلال هایی که با بیش از یک مقدمه شکل می گیرد.

·         استقراء. مثلا در مدرسه ای می روم می بینم که یک نفر از بچه ها معدل ش بالای 17 است و نفر دوم هم همینطور نفر سوم هم همینطور. بعد نتیجه می گیرم که کل این مدرسه معدل هایشان بالای 17 است. بعد از جزء به کل تعمیم می دهم. به این کار استقرا می گویند. استدلال یقین آوری نیست. ممکن است یک نفر چنین حالتی نداشته باشد.

·         تمثیل. یعنی نمی ایی نمونه گیری کنی. یک چیزی را به چیز دیگری تشبیه می کنی بعد حکم اولی را به دیگری سرایت می دهی. مثلا می گوییم که جامعه مثل بدن انسان است. بعد می گوییم که بدن انسان برای اداره امورش به مغز نیاز دارد. بنابراین نتیجه می گیریم که جامعه هم به حکومت مرکزی نیاز دارد. به مرکز تصمیم گیری نیاز دارد. سیر استدلال تشبیه بین دو تا چیز  است بعد سرایت دادن حکم یکی به دیگری می باشد که این هم یقین اور نیست هر چند استفاده زیادی دارد.

·         قیاس.

§      اقترانی:

·         4 شکل دارد. هر شکلی هم 16 حالت دارد که در کل 64 حالت می شود.

§      استثنایی:

·         اقسام قضایا:

1.      حملیه: آهن فلز است. ربا حرام است. در اینها اتفاقی که می افتد این است که ما دو تا تصور داریم، دو تا شیء داریم که یک چیز بر دیگری حمل می شود. نسبت داده می شود. پس دو شی ء و یک حکم داریم. تعریف آن این می شود که «ما حُکم فیها بثبوت شیء لشیء او نفیه عنه». چیز به چیز دیگه ای نسبت داده می شود یا این نسبت نفی می شود. مثلا می گوییم که چوب فلز نیست.

·         آنجایی که سلب است مظفر گفته است که حقش نیست که بهش بگیم حملیه. اما چون شباهت ساختاری به حملیه دارد به این هم حملیه می گوییم. به آهن فلز است می گوییم حمله موجبه و به چوب فلز نیست می گوییم حملیه سالبه. پس ثبوت شی اگر بود موجبه و اگر نفی شی بود سالبه می گوییم.

·         اقسام حملیه

§      موجبه: آهن فلز است.

§      سالبه: چوب فلز نیست.

2.      شرطیه: اگر هوا ابری شود باران می بارد. اینجا چیزی بر چیز دیگر حمل نمی شود. بیان نسبت دو چیز نیست بلکه بیان نسبت دو جمله است. در واقع دو قضیه در دل یک قضیه داریم. دو قضیه جداگانه ای که با اداتی به هم وصل می شود. در قضیه شرطیه نسبت بین دو قضیه بیان می شود که این روی هم یک قضیه دیگر می شود. اگر باریدن باران معلق به ابری بودن هوا باشد این صادق است وگرنه کاذب است. در عالم واقع اگر هوا ابری شود لزوما باران نمی بارد ولی وقتی باران می بارد هوا ابری بوده است. تعریف آن این است که ما حکم فیها بوجود نسبه بین قضیه و اخری او نفیه عنه. اگر نسبتی هم نفی شود باز شرطیه است. مثلا می گوییم چنین نیست که اگر هوا ابری شود باران می بارد. پس این هم قضیه شرطیه است. اگر وجود نسبت بود موجبه و اگر نفی نسبت بود سالبه می شود. ایا شرطیه همین یک نوع است؟ یعنی با اگر است؟ آیا ساختار دیگه ای هم به ذهن می رسد؟ مثلا می گوییم امروز یا هوا ابری یا آفتابی می باشد. این هم دو جمله است که در کل یک جمله شده است. چون یک حکم دارد. اگر ساختار از نوع اگر باشد رابطه دو قسمت این است که دومی معلق به اولی است. ولی اگر ساختار از نوع یا باشد رابطه بین دو جمله عناد است. پس شرطیه دو نوع است که خود اینها هم:

·         متصله: نماد آن یک فلش است. P ---> q

§      موجبه

§      سالبه

·         منفصله: نماد آن این است p v q. منفصله یا

§      مانعه الجمع است یعنی نمی شود که هر دو باشد(فلانی یا مسلمان است یا کافر. نمی شود هم مسلمان باشد هم کافر)

§      یا مانعه الخلو است یعنی نمی شود که هیچکدام نباشد

§      یا حقیقیه است یعنی نه هر دو باهم صادق می شوند یا کاذب(نه دو صفت با هم جمع می شوند نه با هم رفع می شوند. مثلا می گوییم بین و غیر مرد. یکی نمی شود نه مرد باشد نه غیر مرد و برعکس). یکی شان صادق است و دیگری کاذب.

·         انواع قضیه شرطیه منفصله:

·         موجبه

·         سالبه

اگر یا و اگر را از دل این دو حذف کنیم با دو قضیه و دو جمله جداگانه مواجه می شویم.

وقتی که این اگر می آید از حالت خبر واحد بودن در می آید و دیگر سکوت بر آن صحیح نیست.

در حملیه یک ثبوت و اتحاد بین دو مفهوم داریم. مثلا می گوییم که این درخت سبز است. یک شیء ای داریم که بین آنها اتحاد است ولی در شرطیه اتحاد نداریم.

قضیه ای که در ان به وجود نسبت بین یک قضیه و دیگری یا نبود نسبت بین آن دو  حکم می شود. این تعریف قضیه شرطیه است.

·         اجزای قضیه

هر قضیه ای دو طرف و یک نسبت دارد. در حملیه دو طرف ما دو تا تصور بود ولی در شرطیه دو طرف ما دو تا تصدیق بود. به این نسبت موجبه یا سالبه بودن کیف قضیه می گوییم. چگونگی نسبت که ایجابی یا سلبی می باشد را کیف قضیه می گویند.

·         قضایای حملیه:

1.طرف اول. مثلا می گویم که اهن فلز است. طرف اول اهن است که به این موضوع می گوییم. این چیزی است که در مورد آن حکم می شود.

2.طرف دوم. مثلا حکمی است که به آهن بار می شود که به آن محمول می گویند. مثلا آهن فلز است. آهن می شود المحکوم علیه که به آن موضوع می گوییم و فلز می شود المحکوم به که به آن محمول می گوییم.

·         به «است» الدال علیها یا رابطه می گوییم. این برای قضایای حملیه است.

·          قضایای شرطیه:

1.مقدم در p---->qP مقدم است

2.تالی.  در p---->q. Q تالی است.

1.      در واقع اینجا هم عین کاری که در موجبه و سالبه کردیم و گفتیم سالبه تابع موجبه است در اینجا هم تالی تابع مقدم است. حق متصله بود که بگوییم مقدم و تالی ولی به منفصله هم مقدم و تالی می گوییم چون تالی تابع مقدم است.

 

جلسه سوم

Wednesday, October 14, 2015

10:10 AM

 

بسم الله الرحمن الرحیم

·         قضیه در تقسیم اولی دو قسم بود

o        حملیه

o        شرطیه

·         همه قضایا چه حملیه باشد چه شرطیه باشند سه بخش دارند. در واقع سه جزء دارند. دو طرف داریم و یک نسبت.

·         طرف اول در حملیه از جنس تصور است و طرف دوم هم از جنس تصور می باشد که به طرف اول که حکم بر آن بار می شود می گوییم موضوع و به طرف دوم که چیزی است که به موضوع بار می شود محمول می گوییم. به نسبت موجود در قضیه حملیه رابطه می گوییم.

·         در شرطیه طرف اول از جنس تصدیق است و طرف دوم هم همینطور. به طرف اول مقدم و به طرف دوم تالی می گوییم و به نسبت بین آنها باز هم رابطه می گوییم. که البته رابطه در حملیه دو قسم است در شرطیه هم دو قسم است. در حملیه یا سلبی است یا ایجابی. در شرطیه رابطه یا اتصال است یا انفصال. ایجابی را با است و سلبی را با نیست نشان می دهیم. اتصال را با اگر .. آنگاه..  و انفصال را پی یا کیو نشان می دهیم.

·         تسامحات موجود در نام گذاری قضایا:

o        نام گذاری به مقدم و تالی در انفصال تماسح است چون وقتی می گوییم پی یا کیو می توانیم بر عکس آن را هم بگوییم یعنی کیو یا پی. در واقع توالی در اینجا نداریم بلکه تسامحا به آن هم مقدم و تالی می گوییم. 

o        درایجابی و سلبی هم تسامح است زیرا در سلب حملی صورت نمی گیرد ولی تسامحا به آن حملیه سلبیه می گوییم.

·         حملیه

o        موضوع

o        محمول

o        رابطه

·         یک تقسیمی به اعتبار موضوع می کنیم. موضوع در قضیه حملیه یک تصور است. موضوع از تصور تشکیل می شود. مفاهیم چه تقسیماتی دارند؟ چند نوع مفهوم داریم؟  هر تعداد مفهوم داشته باشیم به همان تعداد قضیه می توانیم داشته باشیم. زیرا موضوع از تصور که همان مفهوم است تشکیل شده است پس به تعداد انواع مفاهیم انواع قضیه خواهیم داشت. مفاهیم یا کلی هستند یا جزئی. قضیه هم موضوع آن ممکن است جزئی باشد مثل علی یا کلی باشد

قضیه ای که موضوع آن یک مفهوم جزئی باشد به آن قضیه شخصیه گفته می شود. یا مخصوصه هم می گویند.

حال اگر موضوع یک مفهوم کلی مثل انسان باشد این جا خوب دقت کنید که یک تقسیم بندی دیگر بین همین کلی ها می شود. یک بار می گویم

انسان جان دار است.

یک بار دیگر هم می گویم که انسان نوع است.

هر دو درست است. تفاوتی بین این دو هست. اولی انسان عنوانی است برای انواع خودش ولی در دومی انسان مفهومی کلی با لحاظ کلیت خودش می باشد. در اولی انسان عنوانی است نماینده افراد و مصادیق مفهوم حیوان. مصادیق انسان مثل علی و زهرا و غیره. علی هم جاندار است. زهرا هم جاندار است. در واقع انسان نماینده همه افرادش است. ولی در دومی نمی شود گفت که علی نوع است. نمی شود گفت که زهرا نوع است. یا مثلا بگویم که انسان مفهومی کلی است. این مثل اولی است یا دومی؟ مثل دومی است. پس اینجا انسان خود مفهومش در نظر گرفته می شود بدون در نظر گرفتن افرادش. پس کلی به اعتبار کلیت و بدون لحاظ افراد مثل انسان نوع است و دیگر قسم با لحاظ افراد به اعتبار نمایندگی برای افراد یا با ملاحظه افراد در نظر گرفته می شود. افراد یعنی مصادیق مد نظر است.

قضیه طبیعیه: وقتی که به اعتبار کلیت و بدون لحاظ افراد باشد به آن قضیه طبیعیه می گوییم.

وقتی نماینده افراد و مصادیق باشد

بدون ذکر کمیت: قضیه مهمله

با ذکر کمیت:

همه را در بر می گیرد: کلیه            همه، هیچ

برخی را در بر می گیرد: جزئیه        برخی، بعضی

ولی وقتی نمایده برای افراد با ملاحظه افراد و مصادیق مد نظر باشد دو قسم می شود مثلا در جایی که می گوییم انسان جاندار است به اعتبار مصادیقش امدهاست. حال سوال می شود که همه مصادیق را در نظر می گیرد یا برخی را؟ مثلا می گوییم که دانشجوها در کلاس هستند. این ها مصادیق ش مورد نظر است. در هیچکدام بیان نشده که همه مصادیق مد نظر است یا برخی. ولی گاهی می گوییم که برخی از دانشجوها در کلاس هستند. پس اگر کمیت ذکر شده باشد یا ذکر نشده باشد دو حالت دارد. پس وقتی به اعتبار نمایندگی برای افراد باشد اگر بدون ذکر کمیت باشد قضیه ما قضیه مهمله می شود ولی اگر با ذکر کمیت باشد دو حالت دارد؛ حالت اول اینکه به آن قضیه محصوره می گویند یک اسم دیگر هم دارد که به ان مصوره هم می گویند. صور به معنای دیوار می باشد. قضیه با ذکر کمیت هم دو نوع است. یا همه را در بر می گیرد که کلیه است و یا برخی را در بر می گیرد که جزئیه است. این کلی و جزئی با کلی و جزئی که در مفهوم سازنده موضوع گفتیم تفاوت دارد. کلیه اول آن همه یا هیچ می گوییم و جزئیه آن است که اول آن برخی یا بعضی را به کار می بریم.

·         در منطق گزاره های شخصیه به درد ما نمی خورد چون به دنبال قضایای کلی هستیم و قضایای شخصیه اصلا وارد منطق نمی شود.

·         قضایای طبیعه هم به درد ما نمی خورد چون مصداق خارجی ندارد. این هم در منطق راهی ندارد چون کلی نیست.

·         مهمله هم در منطق جایی ندارد چون معلوم نیست که همه را گفته است یا بعضی را. اینکه دانشجوها در کلاس هستند وارد منطق نمی شود مگر اینکه صور آن را مشخص کنیم را محصوره شود. وقتی صور آن مشخص شود می تواند وارد منطق شود مثلا همه یا برخی را اول آن اضافه کنیم. قضیه مهمله در حکم محصوره جزئیه است. در قوه ی محصوره جزئیه است. وقتی ندانیم که همه دانشجویان هستند یا برخی چون برخی قدر متیقن است برخی را می توانیم اول آن بیاوریم.

·         فقط قضیه محصوره کلیه و جزئیه در منطق جا دارد. هیچ قضیه ای معتبر نیست مگر قضایای محصوره.

·         ابن سینا: در لغت عربی هر اسمی می اید یا ال دارد یا تنوین. ال دلالت بر عموم دارد و تنوین دلالت بر تخصیص دارد. ال اگر امد کلیه است ولی وقتی تنوین می اید تخصیص است و جزئیه می شود.

·         در زبان عربی یا سور ذکر نمی شود که یا ال دارد که کلیه است و یا تنوین دارد که جزئیه است و هر دوی این کلیه و جزئیه و کلیه محصوره هستند. حالت دوم این است که سور ذکر نمی شود که باز هم محصوره است. این حرف ابن سینا غلط است زیرا ال همیشه دلالت بر عموم ندارد.

·         جواب مرحوم مظفر به سخن ابن سینا: ال داریم به نام ال حقیقت که این دلالت بر افراد و مصادیق دارد. این حرف مظفر است. ثانیا اینکه اراده کل یا جزء در ان لحاظ نمی شود. پس ال دو تا است. جنس و حقیقت. ال جنس کلیه و ال حقیقت مهمله است. این بحث لغوی است و بحث منطقی نیست. 

·         «هر» وقتی با نیست می اید دلالت بر جزئیه دارد ولی وقتی «هر» با است می اید دلالت بر کلیه دارد. مثلا هر گردی گردو نیست یعنی چنین نیست که همه گردها گردو باشند بلکه برخی گردها گردو نیستند.

 

 

جلسه چهارم

Wednesday, November 04, 2015

8:36 AM

 

ابن سینا می فرماید در هر قضیه ای در زبان عربی یا صور ذکر می شود یا ذکر نمی شود. صور ذکر می شود مثلا می گوید کل نفس ذائقه الموت. این کلیه و محصوره است. یا صور جزئیه ذکر می شود مثلا می گوییم بعضهم اولیاء بعض.

صور

 اگر صور ذکر شود که قضیه محصوره است

اگر صور ذکر نشد دو حالت دارد.

یا     ال    سر موضوع می آید                 محصوره

یا تنوین.                                           محصوره

اگر تنوین باشد که دلالت بر فرد دارد که جزئیه است ولی اگر      ال      داشت دلالت بر عموم دارد که کلیه می شود و در هر دو حالت محصوره است.

مرحوم مظفر در پاسخ ایشان می فرماید: (بر اساس علم نحو) می فرمایند که        ال          همیشه دلالت بر عموم نمی کند.

تقسیمات حملیه به اعتبار موضوع را بیان کردیم سوالی که هست این است که آیا این تقسیمات برای شرطیه هم هست یا نه؟

جواب منفی است. چون در قضیه شرطیه موضوع نداریم. در شرطیه دو قضیه داریم که رابطه ای بین شان هست که این رابطه یا نماد انفصال است که با P آنگاه Q بیان می شود یا اتصال و تلازم است است.

مرحوم مظفر می فرماید به اعتبار احوال و اضمانی که عناد یا تلازم در آن رخ می دهد یعنی اگر به ما گفتند که این اتصال یا عناد در همه اضمان بود یا به عبارتی گفتند در همه اضمان هست یا در همه اضمان نیست محصوره می شود.

·         قضیه شرطیه

1.      مشخص است که در همه احوال و اضمان عناد یا تلازم برقرار است یا در برخی احوال و اضمان. در واقع صور یا کمیت آن مشخص است. به این محصوره می گوییم. محصوره یا کلیه است و با قیود همیشه، هرگاه، همواره و غیره بیان می شود و یا جزئیه است و با قیود گاهی، برخی اوقات و غیره می آید.

مثال:

همیشه انسان یا سعادتمند است یا شقی.

گاهی اوقات انسان اگر درس بخواند نمره خوبی می گیرد.

·         اگر این همیشه یا گاهی را برداریم مهمله می شود.

2.      مشخص نیست که در همه احوال و اضمان عناد یا تلازم برقرار است یا در برخی احوال و اضمان.

3.      فقط در یک زمان یا حالت عناد یا تلازم برقرار است.

مثال:

الان اگر کسی به این سوال جواب بدهد نمره 20 می گیرد. این شخصیه است. زمان یا حالت مشخص است. شخصیه اینجا یعنی رابطه بین P و Q در یک زمان مشخص بیان شده است.

در قضیه شرطیه، طبیعیه نداریم.

این تقسیمات، تقسیماتی است که شرطیه هم دارد ولی فی الجمله. یعنی اینکه بعضی از این تقسیمات را دارد و همه آن را ندارد. بالجمله اگر بود یعنی همه تقسیمات را دارد.

یکی به اعتبار کیف را گفته بودیم و یکی موضوع. ولی تقسیم های جدید اولا به اعتبار وجود داشتن موضوعش در قضیه های حملیه موجبه می باشد. ثانیا تقسیم گزاره های حملیه به اعتبار محصله بودن موضوع یا معدوله بودن موضوع. ثالثا به اعتبار صحت نسبت می باشد. یعنی رابطه بین موضوع و محمول.

قضیه یکی حملیه بود و یکی شرطیه. حملیه خود شامل موجبه و سالبه بود.

ثبوت شی لشی فرع ثبوت المثبت له. المثبت له یعنی چیزی که به آن نسبتی داده می شود. یعنی همان موضوع.

ثبوتی که در اول جمله آمده است یعنی نسبت دادن.

کل مطلب بدین معنا می باشد که در قضیه حملیه وجود داشتن موضوع ضروری است و لازمه صادق بودن قضیه است. مثلا وقتی می گوییم؛

پدر عیسی مرد است. خب عیسی اصلا پدر ندارد پس قضیه کاذب است.

عدم وجود موضوع باعث کذب قضیه می شود.

هر قضیه حملیه به ما دو قضیه می دهد. یکی اینکه موضوع موجود است. این پیش مقدمه است که اگر این کذب باشد کل قضیه کذب می شود.

پدر عیسی مرد نیست. این قضیه صادق است.

پدر عیسی غذا نمی خورد. این قضیه صادق است. چون در این جا نسبتی را از چیزی که نیست داریم سلب می کنیم. این اشکالی ندارد و قضیه صحیح است.

وقتی موضوع وجود ندارد و سالبه هم باشد سالبه به انتفاع موضوع می گوییم.

کوه طلا ممکن است وجود است.

این قضیه صادق است یا کاذب؟ چون قضیه حملیه است پس ثبوت شی لشی فرع ثبوت المثبت له. کوه طلا باید موجود باشد لذا این قضیه کاذب است ولی خب ممکمن الوجود که هست!!! حال برای رفع این مشکل گفته اند که وجود موضوع چند حالت دارد؛

خارجیه: در عالم خارج وجود داشته باشد

ذهنیه: در عالم ذهن وجود داشته باشد.

حقیقیه: در عالم نفس الامر وجود داشته باشد.

وجود ذهنی کوه طلا برای نسبت دادن ممکن الوجود به آن کافی است و قضیه صادق است.

خارجیه یعنی وجود خارجی دارد و ما می دانیم که کی برای ما وجود دارد.

همه انسان ها دارای عقل هستند. این منظور وجود خارجی است و شامل همه زمان ها می شود و قضیه حقیقیه است.

همه انسان ها هزار سال عقل داشتند. این قضیه خارجیه است.

 

 

 

جلسه پنجم

Wednesday, November 04, 2015

8:36 AM

 

بسم الله الرحمن الرحیم

·         گزاره حملیه داریم و گزاره شرطیه. حملیه هم یا موجبه است یا سالبه. موجبه به خارجیه، ذهنیه و حقیقیه تقسیم می شود. این تقسیم بندی بر اساس چگونگی وجود داشتن موضوع می باشد. یا در واقع بر اساس ظرف تحقق موضوع تقسیم بندی شده است. جایگاه وجود داشتن موضوع یا در عالم خارج است که همین الان بالفعل بوده یا در گذشته بالفعل بوده یا در آینده بالفعل خواهد بود. ذهنیه یا ظرف تحققش عالم ذهن است مثلا کوه طلا ممکن الوجود است یا حقیقیه است که ظرف تحققش در نفس الامر است. یعنی وقتی می گوییم که انسان حیوان ناطق است یعنی هر انسانی حیوان ناطق است یعنی چه انسان هایی که قبلا بالفعل بوده و چه انسان هایی که الان هستند و چه انسان هایی که بعدا به وجود خواهند آمد اینها حقیقیه است و در عالم نفس الامر می باشد. این عالم یعنی عالم نفس الامر جای گنگی است و جای خاصی نیست. برای اینکه تفاوت این هارا بفهمید توجه کنید که گزاره حقیقیه ربطی به زمان حال، گذشته یا آینده ندارد.

·         حملیه چه موجبه باشد چه سالبه به این ها تقسیم می شود؛

o        محصله: یعنی مثبت.

o        معدوله: یعنی منفی.

این دو چیزی شبیه موجبه و سالبه بودن می باشد. این مثبت و منفی در کیف یا همان نسبت یا همان رابطه صورت می گیرد. اما اگر مثبت و منفی در جایی غیر از کیف واقع شود این مثبت و منفی در موضوع و محمول می باشد. اگر مفهوم مفهوم مثبت باشد مثل اینکه می گوییم درخت- انسان یا هر چیز دیگر. این موضوع یا محمول اگر اینجوری باشد و حالت سالم داشته باشد می گوییم که این قضیه محصله است. اگر موضوع یا محمول یک «غیر» یا یک «نا» پشت آن بیاید مثلا می گوییم که غیر درخت، مثلا می گوییم که هیچ غیر درختی میوه دار نیست. این اولا قضیه ما مثبت و منفی است و از جهت کیف منفی است یعنی سالبه است. از جهت موضوع باز هم منفی می باشد یعنی معدوله است. یا بهش می گوییم معدوله الموضوع. از جهت محمول مثبت است که به آن محصله المحمول می گوییم. یا مثلا می گوییم نابینا، نادان یا در عربی لا هم می گویند.

·         هیچ انسانی الاغ نیست این قضیه محصله سالبه است. «نیست» بار منفی و «انسان» و «الاغ» جنبه مثبت دارد.

·         اگر بگوییم هر انسانی غیر الاغ است. اینجا است بار مثبت و غیر الاغ بار منفی دارد.

 

·         هر الف ب است.

·         هیچ الف غیر ب نیست.                         به این کار نقض المحمول می گویند.

·         در سالبه سلب الحمل رخ می دهد. مثل اینکه هیچ انسانی الاغ نیست.

·         هر انسانی غیر الاغ است. اینجا حمل رخ می دهد. به این جا حمل السلب می گوییم.

·         سومین نوع تقسیم بندی از نگاه مظفر.

·         این نوع تقسیم بندی راجع به حملیه است که هم موجبه و هم سالبه را در بر میگیرد. اقسام زیادی دارد این نوع تقسیم بندی.

·         تقسیم موجبه و سالبه در قضیه حملیه. تقسیم بر اساس «جهت قضیه» می باشد.

o        جهات بسیطه:

o        جهات مرکبه:

 

ابتدا توضیح می دهیم که جهت چیست. می گوییم هر انسان عاقل است. هر کم و انسان موضوع و عاقل هم محمول است. جهت پس چیست؟ هیچ یک ازاینها جهت نیست. قبل از اینکه جهت را بگوییم مفهومی به نام ماده قضیه را می گوییم. یک موقع می گوییم هر انسان عاقل است یا هر انسان حیوان است. گاهی اوقات می گویم که هر انسان ضاحک است. گاهی اوقات ممکن است بگویم که برخی انسان ها دانشجو هستند. موضوع ها، همه انسان است ولی محمول ها یک جا حیوان، یک جا ضاحک و یک دانشجو است. یا ممکن است بگوییم که هر انسان خر است. اینجا محمول خر است. نگاه کنید که حیوان چطور بر انسان بار می شود که خیلی محکم بار می شود. ضاحک بودن کم تر محکم بر انسان بار می شود و دانشجو و  خر هم کم تر و کم تر بر انسان بار می شود. گاهی محمول چنان باموضوع پیوند دارد که اگر این محمول بر این موضوع حمل نشود یا بهتر است بگوییم که نمی تواند حمل نشود و حتی در خیال هم نمی شود تصور کرد که این محمول بر این موضوع بار نشود.

o        ماده بیان گر نحوه رابطه میان موضوع و محمول در عالم واقع می باشد.

1.ضرورت: اگر محمول نتواند بر موضوع بار نشود این ضرورت است.

2.امکان: اگر محمول برای موضوع ممنوع و محال نباشد و در عین حال ضروری و واجب هم نباشد به این امکان می گویند. یعنی نسبت موضوع و محمول نسبت امکان است.

3.امتناع: اگر نسبت محمول و موضوع ممنوعیت و محال باشد به این امتناع می گوییم.

o        جهت:

·   چیزی است که به خود قضیه اضافه می شود و در قضیه ظاهر می شود مثلا می گویم که هر انسان حیوان است بالضروره. این ماده ای است که ذکر می شود. ماده چیزی است که در عالم خارج است. جهت اصلا ممکن است غلط در قضیه ذکر شود مثلا کسی بگوید که هر انسان حیوان است بالامکان. اینجا جهت قضیه امکان است ولی ماده قضیه ضرورت است. پس ممکن است جهت قضیه عین ماده قضیه نباشد.

o        الانسان متنفس دائما

·   ماده: امکان

·   جهت: دوام

o        الانسان متنفس بالامتناع

·   ماده: امکان

·   جهت: امتناع

o        در قضیه اولیه بین جهت و ماده تناقضی نیست یعنی یک چیزی می تواند ممکن باشد و علی الدوام هم باشد. این جا تناقضی میان ماده و جهت نیست. بنابراین این قضیه صادق است. در قضیه دوم نمی شود که چیزی ماده اش امکان باشد و جهتش امتناع باشد. بین امکان و امتناع تناقض است. این باعث می شود که قضیه کاذب می شود.